زبانحال امام باقر علیه السلام قبل از شهادت
بـاقـر عـلـم مـصـطـفـا هـسـتم وارث حـلــم انــبــیـا هـســتــم سـاکـن عـرش کـبـریـا هـسـتم از اهـالــی کــربــلا هــســتــم سینهام از غم و بلا چاک است سنگ روی مزار من خاک است نورم از نور حضرت زهراست پـدر من شـفـیع روز جزاست عـشق من در تـمامی دلهاست جـدّ من آفـتـاب عـاشـوراسـت سینهام مملو از تب عشق است مکتبم چونکه مکتب عشق است قـطـره قـطـره شـبـیـه بـارانـم مـن امــام حـدیـث و قـــرآنــم از هـمـان کـودکی پـریـشـانـم بسکه با گریه روضه میخوانم اشکِ جاری و سوز و گریه منم چـونکه هـمـبـازی رقـیـه مـنم هـمۀ خـاطرات من درد است زندگی و حیات من درد است دفـترم که دوات من درد است تا قـیامت بساط من درد است آفـتـاب غـمـم غـروب نـداشت عمرمن لحظههای خوب نداشت من خودم مشک پـاره را دیدم گـلـوی شـیـرخـواره را دیــدم غــارت گــاهــواره را دیـــدم تـن روی قـــنــاره را دیـــــدم اربــاً اربـاًی اکـبـر آبــم کـرد زخـم پـهـلـوی او کـبـابـم کرد عـلـم افـتـاد و عـمه جان افـتاد نـاگـهـان دیـدم آســمـان افـتـاد تـازیـانـه بـه جـانـمـان افـتــاد روی جـسـم هـمه نـشـان افـتاد قـسمـتـم زخـم خار صحرا شد روی عـمـه شـبـیـه زهـرا شد میشود نیزه دید و اشک نریخت؟ روی مقتل رسید و اشک نریخت؟ میشود دل برید و اشک نریخت؟ از گلو بوسه چید و اشک نریخت؟ دیدم از تل تنی که لـرزان شد وقـتـی افـتـاد نـیـزه بـاران شد مـن خـودم قـتـل شـاه را دیـدم خــیــمــۀ بــیسـپــاه را دیــدم عــمــۀ بــیپـــنـــاه را دیـــدم مـن خـودم قــتـلـگـاه را دیــدم پــدرم را اســیــر تـب دیــــدم روزهـا را تـمـام، شـب دیــدم گـریــههــای ربــاب را دیــدم نــاقــۀ بـیرکـــاب را دیــــدم کـلّ بــزم شـــراب را دیــــدم مـحـمـل بـیحـجـاب را دیــدم در دلـم زخـمهای دشنام است قـاتـل مـن خـرابـۀ شـام اسـت روی دسـت گــلــی سـر بـابـا دخــتــری مـثـل مــادر بــابــا پـــای او بــود مــنــبــر بــابـا سـر به او گـفـت دخــتـر بـابـا مـیبـرم بـا خـودم تـو را بـابا چـشـم خـود را بـبـنـد بـا بـابـا |